تونبودی من بودم
آن روز که باران بارید قطره ها رقصیدند
وباز چتر غرور باران شد
وداستان ما آغاز شد
تو نبودی و من بودم و ما هایمان من شد
و رعدها تاختن بیا از اول شروع کنیم
تو نبودی و من بودم...
(ستایش حاتمی)
من همان دختری که از فراسوی تصورها گریختم
آن روز که باران بارید قطره ها رقصیدند
وباز چتر غرور باران شد
وداستان ما آغاز شد
تو نبودی و من بودم و ما هایمان من شد
و رعدها تاختن بیا از اول شروع کنیم
تو نبودی و من بودم...
(ستایش حاتمی)
گاهی گفتن سرشار از بودن توست وقطعه های پازل مرگ
گاهی باید،باید گفت تافهمید گام های فهمیدن
باید غریب بود غریبی چشمان من
چه غریبانه است نگاهم به غروب آری غروب کن
که تمام لحظه هایم فروریختن است و بس...!
(ستایش حاتمی)
زندگی کبریت بودن کبریت شدن
زندگی آواز امید سردادن زسوختن
زندگی آغاز هر جرقه ای
زندگی روشن شدن و شیدای پروانه شدن
زندگی یادآور گذشته نیست
فرداها صدایت می کنند
زندگی چینی عمر
زندگی مرور هر چه انباشته ایم
زندگی یادواره تا آخر خفتن
من همان دخترک کبریت فروش رسوا
جای خالی داری برایم زندگی؟!...
(ستایش حاتمی)